خاطره زايمان من
روز 11خردادغروب با مامانم ومهدي رفتيم بيمارستان واسه كاراي بستري و حدودساعت 11برگشتيم خونه و تند تند شام خوردم آخه قرار بود از ساعت 12شب به بعد چيزي نخورم كارام رو انجام دادم و يه دوش گرفتم و اخرين عكساي دوران بارداري رو گرفتيم وو كم كم اماده شدم اون شب اصلا خوابم نبرد همش به فردا فكر ميكردم كه قراره چي بشه كه فردا دختر نازم مياد تو بغلم همش دعا ميكردم كه همه چي خوب تموم بشه مامانم هم اون شب خوابش نبرد ساعت 5و خورده اي بود بلند شديم واسه نمازو مامان و مهدي صبحانه خوردن ومنم اماده شدم ساعت 6از خونه اومديم بيرون و رفتيم سراغ مادر شوهروبه سمت بيمارستان حركت كرديم وقتي رسيديم فقط به مامانم اجازه دادن بياد تو بخش و با مهدي خداحافظي كردم رفتم تو....
نویسنده :
مامان مهنا
1:44